نفس ما

تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 | نویسنده : مامان بازدید : مرتبه موضوع : تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 | نویسنده : مامان تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1396 | نویسنده : مامان بازدید : 4 مرتبه بدو تولد یکسالگی دوسالگی سه سالگی دوستت داریم عزیزدل ما موضوع : تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 139 نفس ما...ادامه مطلب

نفس ما...

تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 | نویسنده : مامان بازدید : مرتبهموضوع : تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1396 | نویسنده : مامان بازدید : 3 مرتبهبدو تولدیکسالگیدوسالگیسه سالگی دوستت داریم عزیزدل ماموضوع : نفس ما...ادامه مطلب

نفس ما...

نفس ما...

بازدید : 0 مرتبه  دخترعزیزم سلام تا چشم بهم زدیم سه سال از تاریخ تولد شما گذشت و دوباره رسیدیم به برگزاری جشن تولد شما که من خیلی خیلی دوست دارم این روز زیبا رو البته امسال با تقریبا سه ماه تاخیر تولدت رو برگزار کردیم .و اونم به دلیل دنیا آمدن آرمین کوچولوی دایی بود که  مهمونی شب شیش اون با تاریخی که ما مهمونای تولدت رو دعوت کرده بودیم یکی شد و ما مجبورشدیم کنسل کنیم وبعدشم که ماه محرم و صفر بود بعد از اتمام ماه صفر روز دوم ماه مبارک ربیع الااول جمعه 12 آذر ماه تولد شما رو برگزار کردیم تو این مدت شما همش منتظر برگزاری جشن تولد بودی و هی از من می پرسیدی محرم کی تموم میشه ؟صفر کی تموم میشه ؟اربعین کی تموم میشه ؟نفسم همش چشم انتظار بودی که کی برات تولد می گیریم .وخودت گفتی که کیک تولدم بع بعی باشه .و ما هم برات سفارش دادیم خداروشکر مهمونی بخوبی برگزار شد و امسال آرمین کوچولو به جمع مون اضافه شده بود شما از ذوق جشن تولد صبح زود روز جمعه از خواب بیدارشدی و هر کار کردیم عصر کمی بخوابی نخابیدی و شب کمی بدقلقی میکردی مخصوصا موقع عکس گرفتن با مهمونها اصلا حوصله نداشتی و کنارشون نمی نشستی تا عکس نفس ما...ادامه مطلب

تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : مرتبه موضوع : تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : 4 مرتبه              میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلادتو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم پرنیای عزیزم سلام .دخترگلم حسابی خانم شدی تقریبا همه چی میگی یک ماهی میشه که از پوشک گرفتمت و خداروشکر خوب باهامون همکاری کردی .الان تقریبا همه غذاها رو میخوری و روز به روز شیرین زبونتر میشی فدات بشم مامانی ..بازم تا چشم بهم زدیم یکسال از عمرمون گذشت شما بزرگتر شدی و ما پیرتر ان شا الله همیشه سالم باشی .امسال جشن تولدت رو با حضور خونواده من وبابایی برگزار کردیم خونه خودمون .شام تولدت زرشک پلو با مرغ و خورشت باذمجان و چلوگوشت بود به همراه سالاد کلم و ژله رنگین کمان و نیمرو که خودم همه شو درس کردم ..راستی تولد امسالت زن دایی ندا هم به جمع خونواده اضافه شده ان شا الله که خوشبخت باشن ..یه جشن تولد خوب و شاد که به همه مون حسابی خوش گذشت و شما بازم کادوهای خوب گرف نفس ما...ادامه مطلب

تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : مرتبه موضوع : تاريخ : سه شنبه 9 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : 5 مرتبه سلام گلم ..عزیزدلم ..شما علاقه زیادی به کتاب خوندن داری تو کتابخونه عضوت کردم و  تقریبا هر هفته برات کتابهای جدید میارم .هرکدومو دوست داری بارها برات بخونیم ..و خودتم با توجه به عکسها و تصاویر کتاب داستان های کتاب رو میگی ..فدات شم دختر باهوشم ..صبحها و شبا قبل خواب حتما باید برات کتاب بخونم ..همه رو تک به تک ..یه وقتایی خسته ام حوصله ام نمیشه خودت حسابی حواست هست و میگی مامان هنوز همه رو نخوندی و آمار همه رو داری حواستم خیلی جمع هست ..و البته قبل خواب دوباره باید غیر از کتاب خودندن برات قصه هم بگم ۵تا داستان که خیلی دوستشون داری بزبز قندی ،کدو قلقه زن،هلوی شکمو ..و داستانهای سبزک و مهرک .. همه رو بلدی خودت ولی مثل اینکه دوست داری دایم برات تکرار شن و مامانی برات بگه ..خیلی خوشحالم از اینکه به کتاب و کتابخونی علاقه مندی ..بعضی وقتها همرام میای کتابخونه و اونجا حسابی بهت خوش میگذره و دوست داری تمام وقت کنارم باشی گلم ...امیدوارم همیشه اینقد عاشق مطالع نفس ما...ادامه مطلب

تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : مرتبه موضوع : تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 | نویسنده : مامان بازدید : 3 مرتبه دخترگلم تقریبا یه هفته پیش اوایل آذر ماه هوا یکدفعه خیلی سرد شد ..تو پاییز و این هوای سرد تو این چند سال بی سابقه بود .خداروشکر برف خوبی بارید البته بعضی جاها بیشتر بود .ولی کرمان هم خوب بود شکر خدا ..خلاصه هوای سرد و باریدن برف باعث شد که اخر هفته جایی نتونیم بریم و خونه بودیم ..اما جمعه دیگه حسابی حوصله شما سر رفته بود و صبح که بابا بیرون کار داشت با هم رفتین بیرون و شما کمی برف بازی کرده بودی ..و عصرم با هم رفتیم فروشگاه فایتون که شما اونجا رو خیلی خیلی دوست داری ..و بقول خودت همش میگی بریم فایتون پیش اقا خرسه بهم بادکنک بده ..اقایی که تو فروشگاهه و لباس میکی موس پوشیده و پرنیای گل ما تمام مدتی که تو فروشگاهه دلش میخاد اقا خرسه جلو چشمش باشه ..از فروشگاه برات یه مسواک خریدم که روی دسته اش شکل اقا خرسه بود و گیر داده بودی که بریم به اقا خرسه نشون بدم خلاصه بردمت و به اقا خرسه گفتی که من مسواکم شکل شما روشه ...یه سری خرید برا خونه انجام دادیم و بر نفس ما...ادامه مطلب